سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آن هنگام که حق را به من نمودند در آن دو دل نگردیدم . [نهج البلاغه]
باران یعنی تو بر میگردی
 || مدیریت  ||  شناسنامه  || پست الکترونیــک  ||  RSS  ||
سنگ مهم است

سید مسیح نصر الله :: شنبه 86/4/2 ساعت 5:25 عصر

بعضی میگویند پرتاب کردن سنگ از طرف کودکان فلسطینی که تبدیل به یک نماد جهاد شده است مهم نیست

سوال من این است پس چا دکی ا به این جرم اینچنین شکنجه میکنند

این دموکراسی اسرائیلی است:

 
* نام : عاصم
* محل سکونت : ابو دیس
* تاریخ اسارت : 30/12/2001
* فرزند یک خانواده 9 نفره : سه پسر که وی کوچکترین آنان است و6 خواهر
عاصم 15 ساله در ساعت 6 و30 دقیقه رور یکشنبه 30/12/2001 به هنگام بازگشت از فروشگاه پدرش واقع در منطقه سواحره بازداشت شد . در راه خود با یکی از دوستانش روبرو شد وبرای پنج دقیقه به راه خود ادامه دادند تا آنکه با یک گشتی ارتش اشغالگر روبرو که دو تن از آنان در پشت یک صخره بزرگ پنهان شده بودند . یکی از سربازان عاصم ودوستش را فراخواند واین دو بطور معمول نزد آن سرباز رفتند . سربازان آنان را به باد کتک گرفتند وسپس انانرا نزدیک یک ساختمان قدیمی بردند واز عاصم خواستند درب ساختمان را بشکند ، این درب بسیار زنگ زده بود عاصم ناچار شد با یک سنگ بزرگ بر درب بکوبد و پس از گذشت 30 دقیقه درب باز شد اما سربازان باردیگر شروع به ضرب وکتک زدن آنان کردند وپس از گذشت 30 دقیقه آنانرا بهمراه خود به شهرک یهودی نشین معالی آدومیم بردند ودر آنجا از آنها خواستند برگه ای را امضا کنند که به زبان عبری نوشته شده بود و مأمور پلیس از آنها پرسید که آیا چیزی به همراه دارند که بخواهند به عنوان امانت بسپارند . پس از آن به اتاق بازجوئی برده شدند که در آنجا به اتهام سنگ پرانی بسوی سربازان مورد بازجوئی قرار گرفتند وعاصم به تمامی پرسشها که همگی در این زمینه بود پاسخ منفی می داد .
به اتاق دیگری انتقال داده شد که در آن چهار سرباز بودند که با دست وپاهایشان شروع به زدن عاصم نمودند وسر وی را به دیوار می کوبیدند وی پس از آن به محوطه مرکز پلیس معالی ادومیم برده شد . سربازان اسرائیلی شروع به مسخره کردن وی کردند . همین رفتار با دوستش نیز صورت گرفت وپس از یک یک مرحله بازجوئی به همراه دوستش باردیگر به بازجوئی انفرادی برده شد .
هنگامیکه مردم به پدر عاصم اطلاع دادند که بازداشت شده است پدر وبرادرش ازدیدار با وی در معالی آدومیم همان شب منع شدند وحتی از دیدن وی از دور برای اطمینان جلوگیری به عمل آمد وسربازان تنها به آنان گفتند که عاصم به اتهام پرتاب سنگ در بازداشت بسر می برد .
در ساعت 10 شب به عاصم اطلاع داده شد که به زندان عصیون انتقال داده خواهد شد و6 سرباز شروع به بستن چشمهایش ودستبند زدن به دستهایش وپاهایش کردند و وی را به همراه دوستش به طبقه بالا انتقال دادند ودر اینجا بند چشمهایشان را باز کردند وهریک از آنها را در یک اتاق بزرگ قرار دادند .
چراغها را خاموش نمودند و ضبط صوتی را باصدای بلند را روشن کردند وشروع به کتک زدن مجدد آنها کردند. سربازان عاصم را با دستهایشان بلند می کردند و بر زمین می کوبیدند واز او سؤال می کردند که چرا بسوی سربازان سنگ پرتاب کرده وآیا کسانی را می شناسد که به سمت سربازان سنگ پرتاب می کنند . پس از گذشت دو ساعت دو تن از سربازان دوست عاصم را از اتاق بیرون بردند و وی همچنان تا یک ساعت دیگر با همان وضعیت وشرایط در اتاق ماند . سپس از اتاق بیرون آورده شد در حالیکه خسته وپریشان ودرهم کوفته شده بود و سربازان وی بر زمین وپله می شکاندند درحالیکه سرش بر زمین بود دستان وپاهایش بسته بودند. وی به طبقه بالا برده شد در اینجا نیز بازجویان باردیگر همان سؤالها را مطرح کردند وعاصم پاسخ منفی می داد وباردیگر به همان اتاق برده شد و از نو شروع به کتک زدن وشکنجه کردن کردند که تا ساعت 5 صبح ادامه یافت . در این مدت هیچگونه غذا وآبی به عاصم داده نشد . با مداد روز دوم دستهای عاصم ودوستش باز گردید وبه مرکز پلیس برده شدند و از دوست عاصم انگشت نگاری از انگشتان دستان و پاهایش به عمل آمد اما عاصم با انگشت نگاری مخالفت کرد و باردیگر زیر لگدهای سربازان افتاد وپس از آن وادار به امضای یک برگه بزبان عبری گردید .
روز دوم به زندان عتصیون انتقال داده شدند در بین راه وبه هنگام عبور خودرو حامل آنان از تونلی که به شهر الخلیل می رسد سربازان آنان را از خورو پیاده کردند وباردیگر آنان زیر لگدهای خود گرفتند . هنگامیکه به زندان عتصیون رسیدند مدیریت زندان از پذیرفتن آنان خودداری کرد وادعا نمود که در این زندان بخش کودکان وجود ندارد چون عاصم در سن کودکی بشمار می آید . وپس از تماسهای بسیار مدیریت زندان با نگهداری آنها موافقت کرد ودر یک سلول یک در دو متری نگهداری شدند و نخستین غذائی که به آنان داده شد ساعت 12 ظهر فردای آن روز بود . عاصم به همراه دوستش چهار روز در این سلول نگهداری شدند و سپس دوستش بیرون آورده شد و عاصم به مدت 60 روز در این سلول را به تنهائی گذراند که در سی روز آن فقط هر روز 2 ساعت اجازه هوا خوری داشت . و در سی روز بعد روزهای به همراه زندانیان امنیتی نگهداری می گردید و شبها به سلول خود بازگردانده می شد .
در تاریخ 4/1/2002 برای نخستین بار به دادگاهی در بیت ایل برده شد اما دادگاه وی به تعویق افتاد و بار دیگر به زندان عتصیون بازگردانده شد واین بار در سلولی که کوچکتر از یک متر بود نگداری گردید که دارای دربی آهنین بود وهوای داخل گرم وسوزان بود در طی این مدت هیچکس از افراد خانوده اش و وکیل مدافع وی اجازه دیدار با او را نیافتند .
دادگاههای عاصم پشت سرهم پیش می آمد که بعضی از آنها بدون حضور وی برگزار می شد وبه تعویق می افتاد چون سربازان در حال شکنجه کردن وی بودند . هربار برای دادگاه بیت ایل برده می می شد با کتک زدن بوسیله سربازان روبرو می گردید . در تاریخ 18/2/2002 قرار بود عاصم در دادگاه حاضر شود اما به دادگاه برده نشد و وکیل مدافع وی از قاضی تقاضای آزادی وی را با ضمانت کرد ودو علت برای این درخواست خود مطرح نمود :
* چون او کودک است ودر زندان بزرگسالان نگهداری می شود واز هنگام بازداشت در سلول انفرادی بسر می برد .
* چون سربازان ومسئولان وی را در تاریخ وزمان تعیین شده دردادگاه حاضر نمی کنند .
دادگاه تصمیم گرفت وی با ضمانت مالی آزاد گردد اما دادستان کل مخالفت کرد و 72 ساعت مهلت برای درخواست تجدید نظر در این حکم درحخواست کرد. پس از گذشت دو روز و در جلسه دادگاه تجدید نظر قاضی با آزادی عاصم با ضمانت مالی مخالفت کرد و تصمیم گرفته شد که وی طی یک هفته به زندان تلموند ویژه کودکان تحویل داده شود و تاریخ دادگاه بعدی وی 4/4/2002 تعیین گردید .
پس از گذشت 7 روز این جلسه دادگاه ، عاصم به زندان تلموند انتقال یافت وپس از گذشت دو هفته در اینجا به سلول یک زندانی اسرائیلی 17 ونیم ساله منتقل گردید . صبح روز بعد هنگامیکه سرباز مأمور سرشماری عاصم را در سلول بیدار کرد ، عاصم تنها بود سرباز درباره زندانی هم سلولی او سؤال کرد وعاصم نمی دانست سرباز ازاو درخواست کرد حمام را جستجو کند ودر آنجا عاصم زندانی را بدار آویخته وجان داده دید .
عاصم را بلافاصله با خشونت وشکنجه بیسابقه ای به بازجوئی برده شد و متهم گردید که هم سلولی خود را به قتل رسانده است . دستها وپاهایش وهمچنین بدنش را به تختی آهنین بستند وبه مدت شش روز وی شکنجه کردند وطی این مدت فقط چند قطره آب در دهانش می چکاندند . پس از شش روز دریافتند که درباره کشته شدن هم سلولی او اشتباه کرده اند و عاصم را به سلولش باگرداندند .
در جلسه 4/4/2002 دادگاه که قرار بود در بیت ایل برگزار شود وهمزمان با محاصره شهر رام الله وحمله اسرائیل بدان بود ، عاصم به دادگاه احضار شد اما وکیل مدافع وی به علت محاصره شهر نتوانست در جلسه دادگاه حضور یابد وتلفنی با قاضی تماس گرفت و تصمیم بر آن شد که عاصم به 5 ماه زندان محکوم گردد که تا روز برگزاری دادگاه عاصم بیشتر این مدت را گذرانده بود .
پس از 8 روز زمان آزادی عاصم فرا رسید اما زندانبانان وی را به طولکرم درشمال فلسطین بردند که این شهر نیز در آن هنگام در محاصره اسرائیلی ها بود و وی را در خیابان رها کردند . وی هیچکس را در این شهر نمی شناخت ونمی دانست چگونه به روستای خود ابودیس درشرق بیت المقدس بازگردد وهیچگونه پولی نیز همراه نداشت ودر آنجا ودر حالیکه شهر در محاصره بود مردم وی را راهنمائی کردند تا به روستای مجاور برود واز آنجا با یک خودروی به روستایش برود و وی نیز چنین کرد .
عاصم هم اکنون نمی تواند این ماجرا وشکنجه ها ومحرومیتها را فراموش کند و همانند کابوس زندگی وی را در رنج فرو برده است بخصوص که آثار شکنجه صهیونیستها همچنان بر تن او نمایان وبر جای مانده است .


نوشته های دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

دوباره سلام
ومن انتم؟
[عناوین آرشیوشده]

About Us!
باران یعنی تو بر میگردی
سید مسیح نصر الله
Link to Us!

باران یعنی تو بر میگردی

Hit
مجوع بازدیدها: 112191 بازدید

امروز: 32 بازدید

دیروز: 4 بازدید

Day Links
دلگویه های برادرم [156]
تحلیل [69]
جنجال [138]
طلبه ای از نسل سوم [101]
[آرشیو(4)]


Archive


قبل از این
باحالترین مطالب هم گریه هم خنده
گاهی دلم برای خودم تنگ میشود
نیمه اول تیر 86
تابستان 1386

LOGO LISTS


In yahoo

یــــاهـو

My music

Submit mail